نوزادی محمد رضا جون
بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
نوزادی مهدیار
سلام خورشید امضای خداوند است برگوشه اسمان بدلیل یکرنگی اسمون میخوام از دوران نوزادی مهدیار جون شروع کنم وچند تا عکس خوشگل بذارم
نویسنده :
سعیده
15:41
ما منتظران مهدی موعودیم
هاجر گونه در صحرای اندیشه ام سرگردان میشوم و به این سو وان سو میدوم ودر نهایت باتنی خسته وبا دل شکسته در گوشه ای مینشینم و ان گاهست که باور میکنم لبخند از وجودم هجرت کرده در کوچه پس کوچه نا ملایمات قدم میزنم چهره ام همانند شهری سیل زده بدست بارانهای اندوه واندیشه ام را همانند ویرانه ای که بدست بادهای غم ویران شده میبینم اما میدانم کسی خواهد امد پلیدی غم را از چهره خواهد زدود وروز های نو را بخاطر خواهد اورد این هم تقدیم به تو اقای مهربونم
نویسنده :
سعیده
15:28
بدون عنوان
خدا جونئ نذار بزرگ شم
الو...الو...سلام کسی اونجانیست؟ مگه اونجا خونه خدا نیست؟ پس چرا کسی جواب نمیده؟! یهو یه صدای مهربون به گوش کودک نواخته شد مثل صدای یه فرشته..... _بله با کی کار داری کوچولو؟خدا هست؟ _بگو من می شنوم کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی؟من با خود خدا کار دارم _هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم صدای بغض الودش اهسته گفت:یعنی خدا منو دوست نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟ _اصلا اگه نگی خدا با هام حرف بزنه گریه میکنما......... بعد از چندلحظه سکوت ندایی در گوش وجان کودک طنین انداز شد: بگو..زیبا بگو...هر انچه بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو... دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون خدای قشنگم میخواستم بهت...
نویسنده :
سعیده
12:13